“اگه میخوای همسرت عاشقت باشه…!”
? شما باید خیلی راحت بگویید که من به دلیل مشکلاتی که باعث آن شدم، معذرت میخواهم…
? در هر رابطهای، این بهترین شکل معذرت خواهی است. اصلا مهم نیست شما چقدر مقصر هستید. حتی اگر چهارده درصد تقصیرها گردن شماست؛ برای آن قسمت معذرتخواهی کنید.
? ازدواج وقتی خوب پیش میرود که حداقل یک نفر بتواند معذرتخواهی کند…!
✅ غرور داشتن در رابطهی زناشویی، اصلا چیز قابل قبولی نیست. معذرتخواهی در نهایت روح بزرگ شما را نشان و حس بهتری بهزندگیتان میدهد.
? زنها وقتی احساسی درونشان فوران کند، باید حرف بزنند. حالا فرقی ندارد فوران غم باشد یا شادی؛ خوشی یا ناخوشی… آنها باید آنقدر از تمام جزییات ریز تا کلیات را بگویند تا حس کنند آرام گرفتهاند!
? مردها اما چه در اوج شادی باشند چه اوج غم، ترجیحشان این است که در گوشهای خلوت به اتفاقاتی که افتاد فکر کنند و نهایتا لبخندی بزنند. لبخندی گاه تلخ و گاه شیرین…
✅ تفاوتهای همدیگر را بفهمیم تا رنجش و تنش بیجا پیش نیاید.
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: «واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید. به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است، خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.»
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست. با این حال فرماندار به مردم تماشاگر گفت: «چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟»
ولی کسی را یارای ضمانت نبود. مرد گناهکار با خواری و زاری گفت:
«ای مردم شما می دانید که من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.»
ناگه یکی از میان مردم گفت:«من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بکشید.»
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی کردند و مرد محکوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محکوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست کرد: «مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.»
گفتند:«چرا؟» گفت:« از این ستون به آن ستون فرج است.»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.
محکوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت.
فرماندار با دیدن این وفای به پیمان، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت.
از همین رو به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود؛ می گویند: «از این ستون به آن ستون فَرَج است.»
یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود.
آخرین نظرات