در بیمارستان ها وقت شام و ناهار، غذاها خیلے متفاوت است.
?بہ یک نفر سوپ، چلوڪباب مےدهند،
?بہ یڪ نفر دیگر فقط سوپ مےدهند،
?بہ دیگری حتے سوپ هم نمےدهند و مےگویند ڪہ فقط آب بخور
?بہ یڪ ڪسے مےگویند ڪہ حتے آب هم نخور
جالب است ڪہ هیچ ڪدام از این بیماران اعتراض ندارند
زیرا آنها پذیرفتہ اند ڪسے ڪہ این تشخیص ها را دادہ است، طبیب است و حڪیم.
پس اگر خدا بہ بنده هایش ڪم دادہ یا زیاد دادہ، شما گلہ و شڪوہ نڪنید ڪہ چرا بہ او بیشتر دادہ اے و بہ من ڪمتر دادہ اے.
این ڪارها روے حساب و حڪمت است.
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم»
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش
زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »
به نام خدای آن چوپان …
گاهی دعای یک دل صاف،از صدنماز یک دل پرآشوب بهتراست…?
قوی کسی است که,
نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند،
و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!!
هر گاه زندگی را جهنم دیدی,
سعی کن پخته از آن بیرون آیی…
سوختن را همه بلدند!!
زندگی هیچ نمیگوید, نشانت میدهد!!
با زندگی قهر نکن… دنیا منت هیچکس را نمیکشد…
با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم،
فقط زیبائی های زندگی ارزش دیدن دارد،
و با خود تکرار می کنم که یادم باشد،
هر آن ممکن است شبی فرا رسد،
و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد،
پس هرگز به امید فردا “محبت هایم را ذخیره نکنم “،
و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم :
خوشحالم که هستید….
آخرین نظرات