مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است . شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد،برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد،مثل یک دزد راه می رود و مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ،پچ پچ می کند.آنقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد،لباسش را عوض کند،نزد قاضی برود و شکایت کند .
اما همین که وارد خانه شد،تبرش را پیدا کرد؛زنش آن را جابجا کرده بود .مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود،حرف می زند و رفتار می کند.
(همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسان ها در هر موقعیتی،معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم.)
مردی یک طوطی را که حرف می زد در قفس کرده بود و سر گذری می نشست.
اسم رهگذران را می پرسید و به ازای پولی که به او می دادند طوطی را وادار می کرد اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا می گذشت .حضرت سلیمان زبان حیوانات را می دانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت :(مرا از این قفس آزاد کن).
حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند.
مرد که از زبان طوطی پول در می آورد و منبع درامدش بود،پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت:(زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.)
طوطی فهمید و دیگر حرف نزد.مرد هر چه تلاش کرد فایده ای نداشت.بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
بسیار پیش می آید که ما انسان ها اسیر داشته های خود هستیم.
1-متاسفم !
2-تقصیر من بود!
3-برای جبرانش چه کاری می توانم انجام دهم؟
اغلب ما بخش سوم را فراموش می کنیم!!!
1-بلد باشید چطور نه بگویید
2-به استقبال انتقادات بروید
3-خوش بین باشید
4-از شکست نهراسید
5-روی یک هدف متمرکز شوید و از حرکت به سمت آن باز نایستید
زندگی یعنی یاد خدا و شیرینی یک لبخند به همه آنهایی که دوستشان داریم.
امروز همه را ببخش و دوست بدار
در تمامی لحظه هایت خدا را یاد کن
امروز روز توست به شرط لبخندت
روزتون زیبا
آخرین نظرات