بعضی وقتها كه دل چادرم از اینهمه طعنه و تهمت می شكند …
بر می دارمش با هم می رویم گلزار شهدا
چند تا وصیت نامه هم برایش می خوانم
حرفهای قشنگشان را برایش تكرار می كنم
دل دو تایمان باز می شود …
عاشق تر از همیشه بر می گردیم خانه…
فقط كاش قسمتم بشود ببرمش مدینه
تا داستان مظلومیت بی بی را با چادر خاكی برایش تعریف كنم…
موضوع: "دل نوشته"
به نام خداوند بخشنده مهربان
ای منقلب کننده دل ها و دیده ها
ای تدبیر کننده شب و روز
ای گرداننده ی سال ها و حال ها
حال مارا به بهترین حال متحول بگردان
تا قبل از سال نو
توی این شلوغی کارها
کمی به خود آرامش بدهیم
و این دعا را زیر لب، در قلب، ذهن و روحمان زمزمه کنیم تا طلب هدایت و تحولی باشد برایمان در روزهای پیش رو، و ادامه ی راه.
تا همان طور که طبیعت با قدرت و لطف خداوند، رو به تغییر می رود، ما نیز از خداوند تحول و دگرگونی خود را بخواهیم.
آمین یا رب العالمین
!!!!
بانو
تنها براے تو مینویسم…
براے تویے ڪہ برگزیده اے…
براے تویے ڪہ خُنَڪاے نسیم بهشت را…
بہ خوشے هاے دنیوے نفروختہ اے…
براے تویے ڪہ طلوع آفتاب فرج را…
مژده مے دهے به دلت…و تنها دلخوشے ات…
لبخند مولاست…و رضایت پروردگارت…
تنها براے تو مینویسم بانوے چادرے…✍?
تویے ڪه معناے عشق را فهمیده اے…
تویے ڪه عشق آسمانے ات را…
و دستان نجیب ات را…
امانت مے دانے…
و بہ دست هر ڪس نمے سپارے…
گواراے وجودت باد آرامش آسمان…
بہ راستے ڪہ چادر…آرامشے میدهد…
هم قد آسمان…
و هم تراز خوابیدن روے شبنم های چمن زار…
بانوے چادرے مواظب قلبت باش…
تو برگزیده اے…
تو انتخاب شده اے…از آسمان…
اهالے “آسمان” تو را برگزیده اند…
ڪہ بارے دیگر…
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد…
نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
قاعده، رسم، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست…
محض اجبار پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی، باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر…
چادر مادر من فاطمه،شرطش عشق است
عشق به حجب و حیا
به نجابت به وفا
عشق به چادر زهرا
که برای تو و امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده
کسی سیلی خورد
خون این سیل شهیدان
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد
خواهرم
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست
یادگار زهراست
نکند چادر او سرکنی اما روشت
منشت
بشود عین زنان غربی
خنده های مستی
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور
به خدا قلب خدا می گیرد
به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند
خواهرم
چادر مادر من ، فاطمه ، حرمت دارد
خواهرم!
من،پدرم ایل و تبارم
همه ی دار و ندارم
به فدایت
حرمتش را نشکن…
سرت را بالا بگیر…
تو حالا
سرباز ِ
جوانِ
جنگِ
ِ نرمی…
نه جان داده ای
نه عضوی از اعضای بدنت را از دست داده ای
نه به جنگ رفته ای
نه پوز کسی را به خاک مالیده ای
ولیـ….
با چادر پوشیدنت حتی در فصل گرما…
با تحمل کردن طعنه های روزگار…
با زندگی شهید گونه ات…
با عشقت نسبت به شهدا…
ڪماڪان…
در جهاد اڪبر…
شرڪت ڪرده ای…
نسیم خیال پرور بهشت گوارای وجود زهرایی ات بانو….
آخرین نظرات