تمام مردم ده کوچک ما، مشهدی مراد و زنش را می شناختند، آن هم به خاطر پارادوکس رفتاری و تضاد شدیدی که میان این زن و شوهر مسن وجود داشت.
زن مش مراد، مدام در حال دعوا با پیرمرد بود، اما مش مراد هیچ گاه یک کلمه هم جواب او را نمی داد.
با این حال، آنکه همیشه دمغ و ناراحت دیده می شد، پیرزن، بود!
مردم می گفتند: جالبه… شوهر بیچاره اش یک کلمه هم جوابش رو نمی ده، اما باز هم همیشه دمغ و دلخوره!
این وضع ادامه داشت تا اینکه ناگهان زن مش مراد، تبدیل شد به سرزنده ترین پیرزن ده! نه اینکه فکر کنید از دعوا با شوهرش دست برداشت، که اتفاقاً در این اواخر تندخوتر هم شده بود!
اتفاق عجیب این بود که بر خلاف همیشه، مش مراد چند وقتی بود که وقتی زنش با گفتن یک کلمه با او دعوا می کرد، او پنج کلمه جوابش را می داد!
پیرمردهای ده که حیران شده بودند، آنقدر به مش مراد اصرار کردند تا سرانجام پیرمرد رازش را بر ملا کرد:
من تازه فهمیدم زن بیچاره ام به این خاطر ناراحت است که سکوت مرا دالّ بر بی تفاوتی ام نسبت به خودش می داند! حالا که جوابش را می دهم، باور کرده که دوستش دارم!…
آخرین نظرات