? گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند. کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از آن دو نفر گفت طلاها را بگذاریم پشت جعبه مهرها، آن یکی گفت نه آن مرد بیدار است وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد گفتند امتحانش کنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود…
مرد که حرفهای آنها رو شنیده بود خودش را بخواب زد…
آنها کفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد و گفتند پس خواب است؛ طلاها را بگذاریم زیر جعبه مهرهای نماز…
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای آن دو را بردارد اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفها برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش رو بدزدند…
“” امان از خواب غفلت “”
اگر کسی خوابیده باشد میتوان او را بیدار کرد ؛ ولی وای به آن روزی که بر اثر غفلت انسانی خودش را به خواب بزند…
آخرین نظرات