چقدر سخت است حال عاشقی که نمی داند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه ؟
ای شهیدان ما به عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما …
اما شما به ظاهر دلیلی ندیدید که اوقات پر اجرتان را صرف ما کنید.
چه بگویم. راستی چگونه حرف دلمان را فریاد بزنیم که بدانید بر ما چه می گذرد !؟
ای شهدا
چرا؟ هیچ سراغی از ما نمیگیرید؟ با اینکه تمام روز و شب ما بر شما عیان است،تمام ناگفته هایمان را میدانید، تمام نانوشته هایمان را میخوانید،تمام پنهان و کردارمان را می بینید!
اگر قطره ی اشکی آرام آرام به دور از چشم های نامحرمان برگونه هایمان می لغزد شما میدانید چه خاطره ای ناگهان از ذهن ما گذشته و آسمانش را ابری کرده.
اگر در برابر ناکسانی که آرزوی گریستن ما را دارند به مصلحت لبخند میزنیم، شما خوب میدانید این لبخند معجزه ی آتش سوزانی است که در فضای قلبمان برگرفته است.
اگر به غروب علاقه داریم خوب میدانید چرا! اگر به هوای ابری! شما میدانید چرا! اگر به چادر شما میدانید چرا! اگر به سنگ شما میدانید! اگر به خاک، اگربه آب، اگربه رودخانه، به دشت، به کوه، نمکزار شما میدانید چرا!