در کانادا پیرمردی را به خاطر دزدیدن نان به دادگاه احضار کردند.
پیرمرد به اشتباهش اعتراف کرد ولی کار خودش را اینگونه توجیه کرد:
خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم،
قاضی گفت:
تو خودت می دانی که دزد هستی و من ده دلار تو را جریمه می کنم و میدانم که توانایی پرداخت آنرا نداری به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت میکنم،
در آن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی ده دلار از جیب خود درآورد و درخواست کرد به خزانه بابت حکم پیرمرد پرداخت شود سپس ایستاد و به حاضرین در جلسه گفت:
همه شما محکوم هستید و باید هر کدام ده دلار: جریمه پرداخت کنید چون شما در شهری زندگی می کنید که فقیری مجبور می شود تکه ای نان دزدی کند؛
در آن جلسه دادگاه ۴٨٠ دلار جمع شد و قاضی آن را به پیرمرد بخشید….!!
اجازه ندهیم انسانیت در ما بمیرد
مرگ انسانیت مرگ خوبیهاست
فردا فرزند من و تو قرار است در این سرزمین زندگي کند
خوشبختی فرزندانمان در جامعه ای که انسانیت درآن مرده هیچ تضمینی ندارد.
امام مهربانـم سلام….
زمستان تقریبا چمدانش را جمع و جور کرده..
و بهـار برای آمدن عجله دارد
آنقدر زیاد که همه مان را به تکاپو واداشته..!
همه نگرانیـم بیایـد و هنوز خانه هایمان خوب آب و جارو نشده باشد
بیایـد و باز گوشه ای گردوغبار به چشم بخورد..
در تکاپویِ شیرینِ آمدنِ بهار دلم برای شما حسابے گرفت
نمیدانم دقیقا چند بهار می گذرد که منتظرت نبوده ایم؟!
چند بهار می گذرد که خانه ی دلمان را به نیتِ آمدنت نتکانده ایم؟!
شرم میکنم بگویم چندمین بهار است که فکرِ خریدن لباس نو بیشتر بودیم
تا تکاندن دلمان از غبارِ گناه …!
خودت دعا کن سربه راه شویـم
سربه راهِ آمدنت …