8 ذی الحجه سال 60 ه. ق؛ یوم الترویه؛ حرکت امام حسین (ع) از مکه به سوی کوفه
سرانجام حسین (ع) در روز چهارشنبه، مصادف با هشتم ماه ذی الحجه سال شصت از مکه به عزم کوفه حرکت کرد.
حرکت حسین (ع) درست مصادف با روزی بود که در آن مسلم به شهادت رسید. ابو جعفر، محمّد بن جریر طبری امامی در کتاب «دلایل الامامة» از ابو محمّد سفیان بن وکیع، از پدرش وکیع، از اعمش از ابو محمّد واقدی و زرارة بن خلج نقل کرده است که گفتند: «قبل از آنکه حسین (ع) بخواهد به سمت عراق حرکت کند، به دیدنش رفتیم و اورا از وضعیت مردم کوفه آگاه کردیم و متذکر شدیم که قلب کوفیان با توست. امّا شمشیرشان علیه توست. بنابر این بهتر آن است که از رفتن به کوفه خودداری کنید و همین جا بمانید!»
… همچنین روایت شده است که حسین (ع) چون از مکه آهنگ کوفه کرد، به خطبه ایستاد و فرمود:
«آن سان که گردنبند بر گردن دختران جوان خط می اندازد، مرگ نیز جزو سرنوشت آدمیان است و اشتیاق من برای ملاقات پدرانم، همچون اشتیاق یعقوب برای دیدن یوسف است. من یقینا به همان نقطه ای که باید بمیرم، می رسم. گویی از هم اکنون می بینم که چگونه گرگ های بیابان های بین نواویس و کربلا، بندبند پیکرم را از یکدیگر جدا می کنند و نمی توان سرنوشت را از سرنوشت. رضایت ما آن است که خدا راضی باشد. بر مصائبی که او مقدر فرموده، صبر می کنیم؛ تا به ما پاداش صابران بدهد. به یقین خویشاوند رسول خدا از او جدا نمی افتد. بلکه برای روشنی چشم پیامبر و تحقق وعده ی الهی، همگی در بهشت گرد هم می آیند. بنابراین کسانی که آماده اند خون قلبشان را در راه ما نثار کنند و جهت دیدار خداوند مهیا هستند، با ما حرکت کنند. چون من ان شاءاللّه صبحگاهان، عازم خواهم شد.»(1)
معمر بن مثنی در «مقتل الحسین» می گوید:
«در روز ترویه، عمر بن سعد بن ابی وقاص با لشگر انبوهی به مکه آمد و یزید به وی دستور داده بود که اگر حسین(ع) قصد جنگ داشت، با او بجنگد. والّا تنها در صورت اطمینان به پیروزی با حسین (ع) وارد جنگ شود.
امّا حسین (ع) در همان روز از مکه خارج شد. در شبی که فردای آن حسین (ع) قصد خروج از مکه را داشت، محمّد ابن حنفیّه آمد و گفت: «برادرم! تو از ناجوانمردی اهل کوفه نسبت به پدر و برادرت بخوبی آگاهی و من می ترسم بر سر تو نیز همان بیاورند که بر سر آنها آوردند. بنابراین اگر تصمیم بگیری در اینجا بمانی، موقعیت خوبی پیدا می کنی و به گرامی ترین و عزیزترین ساکنان مکه، تبدیل خواهی شد.!»
حسین (ع) گفت: «می ترسم یزید بن معاویه مرا درحرم، ترور کند و حرمت این خانه بوسیله ی من شکسته شود!»
ابن حنفیّه گفت: «پس به «یمن» یا برخی دیگر از نواحی این صحرا برو! دراینصورت، هیچ کس نمی تواند بر تودست یابد. چون مردم همگی تو رادوست دارند و از هستی تو دفاع می کنند…»
حسین (ع) گفت: «باید راجع به پیشنهادت فکر کنم.»
ولی وقت سحر، حسین (ع) به عزم کوفه به راه افتاد. محمّد ابن حنفیّه به محض اطلاع از حرکت حسین (ع) آمدو افسار شترش راگرفت و گفت: «مگرتو قول ندادی راجع به پیشنهاد من بیندیشی!» گفت: «آری!» پرسید: «پس چرا به این زودی، تصمیم به رفتن گرفتی؟»
گفت: «پس از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا (ص) به خواب من آمد و گفت: ای حسین! ازمکه خارج شو! چون خدا تقدیر کرده است، تو کشته شوی!»
«محمّد بن حنفیه گفت: انا لله و انا الیه راجعون! اگر به سفر مرگ می روی پس این زنان را چرا با خود می بری؟»
گفت:
«قد قال لی: ان الله قد شاء ان یُراهن سبایا.» رسول خدا (ص) گفت: خدا تقدیر کرده است آنها اسیر بشوند.
«محمّد حنفیه پس از این گفتگو خداحافظی کرد و رفت…»(2)
به یوم الترویه محمل ببستند
خواتین جمله در محمل نشستند
حرم را از حرم کردند بیرون
همه سرگشته اندر دشت و هامون
کسانی را که برعالم پناهند
برون کردند از بیت خداوند
همه قربانیان کعبه ی دل
برون خرگه زدند از کعبه ی گل…(3)
پی نوشت:
1- این خطبه به «خُطّ الموت» معروف شده است.
2- اللهوف علی قتلی الطفوف؛ سیّد بن طاووس؛ ترجمه ی فرج الله الهی؛ ص 104-98.
3- تاج الواعظین.
آخرین نظرات