? ممنونم که با دقت مطالعه میکنید.
خوشبختی گاهی آنقدر دم دستمان است
که نمیبینیمش ?
که حسش نمیکنیم ?
چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم خوشبختی بود… ?
دست های بزرگ و زبر بابا را گرفتن،خوشبختی بود… ?
خنده های کودکیمان ?
شیطنت ها?
بازی ها
همه اینها خوشبختی بودند
اما ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم
چای را به غرغر خوردیم که کمرنگ یا پررنگ است ?
سرد یا داغ است ?
زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم ?
گفتند ساکت مردم خوابند ولی ما غرغر کردیم و توپمان را محکم تر به دیوار کوبیدیم
خوشبختی را ندیدیم یا نخواستیم که ببینیم شاید!
اما حالا…رفیق جان
در هر لباسی که هستی
هر چند ساله که هستی
با تمام گرفتاری های تمام نشدنی که هممان داریم
امروز را ، قدر بدان
خوشبختی های کوچکت را بشناس و بفهم و باور کن
عشق را بهانه کن
برای بوییدن دامان مادرت که هنوز دارییش ?
برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمیلرزد
که هنوز هست ?
عشق را بهانه کن برای تقدیم یک شاخه گل به همسرت⚘
بهانه برای بوسیدن دخترت ?
در آغوش گرفتن پسرت
.
رفیق جان خوشبختی ها ماندنی نیستند
اما میشود تا هستند
زندگیشان کرد
نفسشان کشید
التماس دعا
آخرین نظرات