در اوايل انقلاب فرانسه سه نفر محكوم به اعدام با گيوتين شدند:
یک روحانی،
یک وكيل دادگسترى
و يك فيزيكدان.
ابتدا سر روحانی را زير گيوتين گذاشتند و از او سؤال شد حرف آخرت چيست؟
روحانی گفت: خدا خدا او مرا نجات خواهد داد.
تيغ گيوتين پايين آمد و نزديك گردن او متوقف شد. مردم با تعجب فرياد زدند آزادش كنيد! خدا حرفش را زد!
به اين ترتيب نجات يافت.
نوبت وكيل رسيد؛
پرسيدند آخرين حرفت چيست؟
گفت: من مثل روحانى خدا را نمى شناسم، درباره عدالت بيشتر مى دانم.
عدالت عدالت مرا نجات خواهد داد.
گيوتين پايين رفت اما نزديك گردن وكيل ايستاد.
اينبار هم مردم متعجب فرياد زدند آزادش كنيد!عدالت حرف خودش را زد! وكيل هم نجات پيدا كرد.
در آخر نوبت به فيزيكدان رسيد؛
از او سؤال شد؛ آخرين حرفت چيست؟
گفت: من نه خدا را مى شناسم و نه
عدالت را اما من اين را مى دانم كه
روى طناب گيوتين گره اى هست كه
مانع پايين آمدن تيغه مى شود !
طناب را بررسى كردند و مشكل را يافتند، گره را باز كردند و تيغ برّان بر گردن فيزيكدان فرود آمد و آن را از تن جدا كرد …
معمولا كسانى كه به «گره ها» اشاره مى كنند فرجام تلخى دارند!!!
آخرین نظرات